۱۳۸۷/۷/۲۵

فرزند استبدادم



فرزند استبدادم
ترسان و بي اعتماد
از ابراز خويش.
ذهاك ِمار دوشِ
كم از خود
ريزه خوار و مجيزه گوي
بالا دست.

فرزند استبدادم.



فرزند استبدادم
بي جرات اعتراضي به سرنوشت خويش
خو كرده به ديوار هاي بلند و چشم بندي كهنه
سير از جان و از فروخوردن بغضي گلو گير
بي آن كه بشكند
فرياد كند
فرو ريزد.

فرزند استبدادم.



فرزند استبدادم
سهرابي ديگر
بر صحنه ي آخر
گيج و حيرت زده از درك ابعاد فاجعه
تسليم و سر به زير
بي يقين و بي باور

فرزند استبدادم.




گور زادي بودم اي كاش
زالي
يا فرزندي كور و كر
كه رها مي شدم تا به مرگ خويش بميرم
يا بمانم
كه جان ام به لب آمده از زيستن در پناه سايه ها
از اين كينه توزي بي حاصل و
زنگار بر تيغ.



فرزند استبدادم
بازي خورده و رنجور
انبان وصله بر وصله حكمت ها و اندرز هاي شنيده و ناشنيده
اهلي شده با تقدير و آب و نان
اهل اين نزديكي
خشت بر خشت نهاده
بر باروهاي تاريخ
تلخ و بي سر انجام
بي سر انجام و تلخ.

فرزند استبدادم.
فرزند استبدادم.


شهرام غلامي
خرداد85

۳ نظر:

م.پارسا گفت...

ماهم همينطور
ورود شما رو به جمع ولگردهاي اينترنتي خوشامد مي گوييم.

م.پارسا گفت...

كورشي پيدا نخواهد شد دريغ
كاشكي اسكندري پيدا شود
وبلاگ پر محتوي اي داريد تبادل لينك مي كنيد؟

ناشناس گفت...

بگذاريد اين وطن دوباره وطن شود
بگذاريد همان رويايي شود كه بود

حرف نداره مثل خودت