جلادان سياه پوش را ديدم.
سوار بر گردونه ها
كه به سركوب مي رفتند.
بي آن كه با هم سخني بگويند.
بي آن كه خاطره اي را به خاطر آورند.
و شگفتا كه چهره هاشان چه گرفته بود.
ð
آري.
يكپارچه از سنگ نبود.
يقين دارم.
كه ذهاك نيز
بار ها
طعم دل شوره را
چشيده بود.
يقين دارم.
كه تا مغز استخوان
طعم دل شوره را
چشيده بود.
ð
جلادان پريده رنگ را ديدم.
پشت نقاب ها
كه به سركوب مي رفتند...
سوار بر گردونه ها
كه به سركوب مي رفتند.
بي آن كه با هم سخني بگويند.
بي آن كه خاطره اي را به خاطر آورند.
و شگفتا كه چهره هاشان چه گرفته بود.
ð
آري.
يكپارچه از سنگ نبود.
يقين دارم.
كه ذهاك نيز
بار ها
طعم دل شوره را
چشيده بود.
يقين دارم.
كه تا مغز استخوان
طعم دل شوره را
چشيده بود.
ð
جلادان پريده رنگ را ديدم.
پشت نقاب ها
كه به سركوب مي رفتند...
شهرام غلامي
خرداد 1388
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر