چشم هايم را ببند.
وقتي تو نيستي
نمي خواهم خودم باشم.
ð
تابوت تعفن
بر دوش باد مي گذرد.
جمجمه هاي پوسيده
هر سو پراكنده اند.
در خيابان
دسته ي كفتار ها
به لاشه ي سگي چشم دوخته اند.
و زوزه اي ركيك
سكوت را
به سخره گرفته است.
ð
چشم هايم را ببند.
وقتي تو نيستي
نمي خواهم خودم باشم.
شهرام غلامي
۲ نظر:
عالي بود استاد
خبري از كلاغ نبود!:)
عالي بود شهرام
عالي
ارسال یک نظر