۱۳۸۹/۴/۶

عاشقانه



چشم هايم را ببند.

وقتي تو نيستي
نمي خواهم خودم باشم.

ð

تابوت تعفن
بر دوش باد مي گذرد.

جمجمه هاي پوسيده
هر سو پراكنده اند.

در خيابان
دسته ي كفتار ها
به لاشه ي سگي چشم دوخته اند.
و زوزه اي ركيك
سكوت را
به سخره گرفته است.

ð

چشم هايم را ببند.

وقتي تو نيستي
نمي خواهم خودم باشم.


شهرام غلامي

۲ نظر:

م.پارسا گفت...

عالي بود استاد
خبري از كلاغ نبود!:)

انسان گفت...

عالي بود شهرام
عالي