۱۳۸۸/۱۲/۲۶

به نا گاهان ...



به نا گاهان زنجير لحظه ها از هم گسست.
غوغا فرو شد.
سكوتي سهم، جهان را انباشت.
نگاه در نگاه خشكيد.
نفس حبس.
و بر جهان ميخ كوب شده
بادي سخت سرد گذشت.


ð

خاموش و سنگ
همه چيز در انتظاري سياه فرو بود
كه صدايي خُرد
به نجوا
تمامت بهت را در هم شكست:

"او مُرد"
"او
مُرد"

ð

پرده اي بر پنجره اي رقصيد.
نغمه اي
بريده بريده
برخاست.


شهرام غلامي

۲ نظر:

اكبر گفت...

شهرام جان
بسيار زيبا بود
ممنون

اكبر گفت...

سلام
آقا دلمون براي نوشته هات تنگ شد
شعر بزار
ممنون