۱۳۸۸/۹/۲۵

كلاغي فرياد خواند...



كلاغي فرياد خواند.
و نت دوم سكوت بود.
كه بوي خاكستر مي داد.


ð

تنهايي گودالي بي انتها ست.
شبي ست كه دير مي ماند.
سياهي در سياهي ست.
غمي كه پس ِ پشت ِ اشك ها و دوري ها
ته نشين مي شود.

ð

از ناگهان
كلاغي فرياد خواند.

رنگ ها مي ريخت.
سرما سخت.
ماه مي رفت به سلخ.

شهرام غلامي

هیچ نظری موجود نیست: