كلاغي فرياد خواند.
و نت دوم سكوت بود.
كه بوي خاكستر مي داد.
ð
تنهايي گودالي بي انتها ست.
شبي ست كه دير مي ماند.
سياهي در سياهي ست.
غمي كه پس ِ پشت ِ اشك ها و دوري ها
ته نشين مي شود.
ð
از ناگهان
كلاغي فرياد خواند.
رنگ ها مي ريخت.
سرما سخت.
ماه مي رفت به سلخ.
شهرام غلامي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر