۱۳۸۹/۳/۷

من از زندگي سرشارم...


من از زندگي سرشارم
اما اين همه را نمي خواهم...

من از زندگي سرشارم: از خاك، درخت. از آواز پرنده اي كه به صدايي دور دست پاسخ مي دهد. از سكوت. از آسمان آبي، ابري. از باد هايي كه برچهره مي وزند و دل تنگي را به ياد مي آورند.
اما اين همه را نمي خواهم.

من از زندگي سرشارم: از شب. از كرشمه ي لحظه هاي بي برگشت. از آفتابي كه گندم زار را برشته مي كند. از برگ، كه انتهاي پيچش تاك است. از مرگ، كه ...
اما اين همه را نمي خواهم.

من از زندگي سرشارم: از عبور. از تصميم. از راه هاي دور. از مردم. از پنجره هاي فاصله، اشك هاي شور. از كوكبه ي دل انگيز پاييز. از تنهايي.
اما اين همه را نمي خواهم.

من از زندگي سرشارم: از دل شوره. از ترس. از شكوفه هايي كه از سر ديوار باغ به كوچه ريخته اند.از نور، سنگ، دريا. از عشق. از عشق...
اما اين همه را نمي خواهم.

من از زندگي سرشارم
اما اين همه را نمي خواهم اگر در غياب تو همان خراب آباد پيشين باشد كه خاك سياه بر سر مي كرد.

زندگي لب خند توست.
من از زندگي سرشارم.

شهرام غلامي

۳ نظر:

م.پارسا گفت...

یخ آب می شود. در روح من. در اندیشه هایم. بهار. حضور توست. بودن توست

عالي بود استاد

انسان گفت...

سلام
خيلي خوب بود شهرام جان
ممنون

اشكان گفت...

من از تمام دلتنگيهايم تنها تو را به ياد مي آورم
قراره بي قراره من
دلتنگم براي تو
تا ابد

زيبا و پر معني مثل هميشه
ارادتمند شما
اشكان حقگو